داستانهای جذاب یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : امیر محمد
آدم آهنی و شاپرک اگرچه آدم آهنی قصه ی ما در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ولی همیشه جمعیت زیادی دورش جمع میشدند و تماشایش می کردند. آدم آهنی یکی از بهترین و جذاب ترین وسایل بود . بچه ها و بزرگترها چندین مرتبه به طرفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنینش ، سر جعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را به دقت و با تعجب نگاه می کردند . آدم آهنی سر و بازوانش را تکان می داد همچنین میتوانست به سوالاتی که از او میشد جواب بدهد . البته نه به هر سوالی، بلکه فقط به سوالاتی که از قبل روی دیوار کنارش نوشته شده بود. بازدید کنندگان باید از سوال شماره ی ١ شروع میکردند. اسم شما چیست؟
_اسم من . . .تروم . . .است .
بیشتر از همه چه چیزی را دوست داری و از چه چیزی اصلا خوشت نمی آید؟ _از . . . همه بیشتر . . .روغن را . . .دوست دارم . . .و از بستنی با مربای زرد آلو . . .بدم می آید ! شما برای انجام دادن چه کاری درست شده اید ؟ _من . . .باید . . .هر کاری را . . . که برایش . . . طراحی و برنامه ریزی . . .شده ام . . .انجام دهم ! بعد سوال آخر پرسیده میشد . برای ما چه آرزویی داری؟ _برای شما . . .آرزوی سلامتی و شادی . . .دارم ! این جمله ی آخر را در حالی که پای چپش را با خوشحالی به زمین میکوبید و از شدت برخورد آن کف نمایشگاه به لرزه در می آمد میگفت . یکی از شبها شاپرکی از پنجره به داخل نمایشگاه آمد . نور نارنجی رنگ چشم تروم توجه او را به خود جلب کرد . شاپرک بالش را بر چشم شیشه ای تروم کشید و با نا امیدی گفت : وای چه نور سردی ! آدم آهنی میخواست بگوید این روشنایی نیست ، چشم من است ! ولی فقط توانست جواب شماره ی ١ را بگوید : اسم من . . . تروم . . .است . شاپرک گفت : جدا ؟ من هم یک شب پره هستم . اسم من بال بالی است. آدم آهنی ادامه داد: از همه بیشتر. . .روغن را . . .دوست دارم! شاپرک در جواب گفت : من بیشتر از همه گاز زدن برگهای جوان درختان بلوط را دوست دارم و تا به حال روغن را نچشیده ام . آیا تو برگ بلوط دوست داری ؟ اگر بخواهی میتوانم تکه ای از آن را برایت بیاورم .
ادامه مطلب ...
آخرین مطالب نويسندگان |